حالا من ، چقدر زياد تو را كم دارم ، پسر

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

حالا من ، چقدر زياد تو را كم دارم ، پسر

شقيقه هامو فشار ميدم تا درد این سر لعنتي رو حس نكنم

چشمامو ميبندم و فقط تصوير دستمو تو دستات ميبينم 

حالم بده ، خيلي بد ، از اين كه تو هیچ از حالم خبر داري !!

از اينكه هر چند ثانيه يه بار نگام كني

و نيستي كه سرمو به شونه هات تكيه بدي و سرتو روي سرم بذاري ،

حالا همين چند دقيقه پيش من از حجم گريه داشتم ميمردم 

اما تو نبايد بفهمي كه به خاطر نبودت انقدر تلخم 

نبايد بفهمي كه مدام خواب ميبينم زنگ زدي و من پشت خط گريه ميكنم

از اين نبودن ِ وحشتناك و كوفتگي وحشتناك تر 

اصلا نبايد باشي ، بايد مستقل باشم ،

بايد بفهمم كه آغوشت ، همين مسكن لعنتي دردام ، ديگه نيست

و من بايد تن بدم به قرصايي كه جاي دستات دارن رژه ميرن تو تنم 

نيستي و من به اندازه كافي وقت دارم واسه تنفر

از اون چشماي شب نمات كه الان ديگه منو نميبينه

وقت دارم واسه تنفر از کت ِ چرمی كه تو كيفمه و تو هميشه می پوشیدیش 

وقت دارم متنفر باشم از خودت كه بايد باشي و نيستي ..

 احمق ، تو اصلا نميتوني نفرت انگيز باشي ، حتي با تيك هاي هزاره ي نبودنت ..

 

+ معركه نوشتيجات : تمام قصه ها با بود يكي و نبود ديگري آغاز ميشوند ؛

كه يكي بود ، يكي نبود !

يكي رفته بود ، يكي مانده بود ، مانده بود و گريه كرده بود ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |